لحظه ها عریانند

ساخت وبلاگ
مرگم ميومد از رختخواب بلند شم ساعت شش و هشت ديقه با خابالودگي بسيار خودم رو از جام كَندم و پاشدم چاي گذاشتم و خوراكي حبه رو تو كيفش گذاشتم ؛ علي شش و نيم از در خونه رفت ، حبه رو از ساعت يه ربع ب هفت صدا زدم تا هفت و پنج ديقه با كلي اِرعاب و تهديد ع جاش بلند شد ، صبونه يه قلوپ چايي شيرين و فقط نيم لقمه نون خالي ميخوره، اونم انقد تبشير و اِنذارش كردم ك اگه نخوري غش ميكني ... تو مدرسه هر روز سه تا لقمه ميبره با ميوه؛ بسه ديگه ! بيشتر بخوره چاق ميشههفت و پنجاه ديقه دم مدرسه ش بودم ، دربون مهربونشو ديدم ك مث هميشه با لطف به همه بچه ها سلام ميكنه منم مث هميشه سلام گرمي دادم ؛ و رفتم خريديخورده خريداي آشپزخونه اي كردم و ساعت نه و نيم وسيدم خونههوا ابري و گرفته و يه سرماي كمي داشت ك خيلي عشق بودتند تند از ساعت نه و نيم الي ده و چهل : خريدها رو شستم و تو كابينتا جاساز كردم دوش گرفتم سرويس رو يه اَلَكي پَلَكي أكي شستم و صبونه برا خودم ناگت سرخ كردم و ساك باشگاه حبه و لباس خونگي و چند تا بيسكوييت ورداشتم و دو باره زدم ب خيابونساعت يازده الي دوازده و نيم هم چند تا خريد انجام دادم و بعدش رفتم دنبال حبهبا هم رفتيم خونه مامانهمينكه رفتيم تو ؛ زن همسايه از خونه مامانم درومد برگشت خونه خودشاين زنه واس ما پاس شدهمادره من از ادمهاي كم فرهنگ خوشش نمياد از زنهايي ك بيست و چاري غيبت خارشوعر مادرشوعر و عروس ميكنن بدش مياد ؛ از بد حادثه اين خانم همساده مشكلات خانوادگي يعني غم هاي بي پاياني داره و شوهرش هم مرده تنهاس ؛ مامان رو حساب اينكه اون همساده بهش نياز داره با اينكه متفاوتن اما هميشه پذيراشهمنم دوسش دارم اماااااا همييييييشه خونه مادرمهبابا قباحت دارهبابام هم دستي كردن اونم هيچي نميگهداداشم ميخو لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 14:32

من و الي اينجامن و الي اونجامن و الي همه جاماشالاش باشه خودش فول انرژي و دَدَري و شيطونهمنم گرفته مث خودش كرده، از بس بهم نه نميگه و پايه اس منم گوش ب فرمانشمبس ك ميريم اين ور اون ور ؛ خونه زندگي ب گه كشيده شدهخوبيش اينه عليرغم اينكه پولداره ؛ ولي زياد اهل خرج اضافه نيست و ب من هم ازين بابت ها سخت نميگذرهميگرن داره ؛ داره ع سر درد و كم خوابي تلف ميشه باز مياد بيرونبا كلاس هم نيستيم آهنگهاي دَمبَلَ دودووم ميذاريم و صفا ميكنيم اخرشم فلاسك ب دست ميريم تو فضاي سبزي جايي ميشينيم صبونه ميخوريممن برا اون يكي از ده نفر هستم بقيه ساعتها رو با يكي دو تا ديگه ميگذرونههميشه بهش ميگم دوستاي ديگه تو ساييدمتو بايد فقط در ركاب من باشي لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 4:48

لقمه اول رو خوردم حالم داشت به هم ميخورد باز گفتم نههههه حتما ته مزه ش خوبه ؛ آخه چطور ممكنه اين همه ادم باكلاس اينو ميخورن اين مزه اش گندمزه باشهلقمه دوم ؛ عوقسوم : عوقحيفه اونهمه پياز و ادويه و اب نارنج كه حروم كردم برا ميگوبخدا اون باكلاسا هم اطوارشونه!مگه مجبورن! مگه قحطي اومده؟ اينا چيه ميخوريندفعه قبل گفتم دستورشو بلد نبودم ايندفعه ك كلي مخلفات زدم تنگشمزه ي ماهي زنده ي سفتِ پخته ميداد اونم ماهياي بوگندوي زنده!ايشه لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 4:48